موسیقی مگو با من از بهرام حصیری
توسط فریبا امیرحسینی
05:49
دل من ، هم چو نیلوفر به موج خون نشسته
ببین آئینه ی روحم زسنگ غم شکسته
تو ای همزاد رویایی ، مگو از رنج تنهایی
مرا با خود رها کن در دل شب های یلدایی
من و این کوه درد و غربت و آزرده جانی ها
سرشک حسرت و کنج غم و بی همزبانی ها
من آن شمع سحرگاهم که دارم عمر کوتاهی
مگو با من ، مگو با من ؛ چرا هر لحظه می کاهی
چون بلبلی بی آشیان ، آواره از بستان شدم
دور ازوطن ، از سوز دل مانند نی نالان شدم
تا من جدا ای آسمان از جمع سرمستان شدم
چون زورقی بی بادبان ، سرگشته در طوفان شدم
من آن شمع سحرگاهم که دارم عمر کوتاهی
مگو با من ، مگو با من ؛ چرا هر لحظه می کاهی
خوانم به شوری عاشقانه ، هر روز نامت با ترانه
سرسبز مان ایران زیبا ، ای راز عشق جاودانه
روزی به شوقت چون کبوتر، پر می کشم از آشیانه
با من بگو بازآ پرستو ، تا پرکشم آیم به خانه
من آن شمع سحرگاهم که دارم عمر کوتاهی
مگو با من ، مگو با من ؛ چرا هر لحظه می کاهی
نظر
برای نظر دادن وارد شوید
آمار
امروز
0
دیروز
0
همه
83
شنوندگان
لایک
بیشتر از مجید فرد
گزارش نقض قوانین
بعدی
loading....