شرایط اکنون روزگار امروز ما دگرگون و آشفته حال است و به نوعی افکارمردم پریشان احوال و دلنگران، اما امید تنها نیرویی است که میتوانیم به آن تکیه کنیم و سراپا بایستیم و در کنار آن پرداختن به کارهای هنری و شنیدن موسیقیهای خوب و دلنشین است،
بویژه آثار نسل قبل یعنی دهههای ۳۰-۴۰ و ۵۰، موسیقیهای آرامشبخشی که
بوی عشق آن همچنان احساس میشود و طراوت گذشته خود را حفظ کرده. اما
متأسفانه برخی از موسیقیهای امروز دارای چنین ویژگیهایی نیستند و همان
اندک آرامش هم از فرد گرفته میشود که متأثر از ترانههای سخیف و
ملودیهایی است که هرگز به دل نمینشینند.
گاهی جوانان را میبینم سرگرم گوش دادن به موسیقیهای روز هستند و وقتی به
آنها میگویم چند دقیقهای دستگاه صوتی خود را متوقف کنید تا آنچه را که
شنیدهاید بازگو نمایید، در نهایت میبینم دریافتی نیست و حرفی برای گفتن
ندارند و تنها از سر تفنن و بدون دانش و آگاهی رو به چنین آثاری آوردهاند
و این موضوع بیانگر آن است برخی از آثار موسیقایی امروز شاخصهای برای جذب
مخاطب نداشته و جایگاه و ارتباط حسی عاشقانه ندارد.
البته کارهای خوب هم ساخته شده و نباید منکر آن بود اما در مجموع بعد از
چهل و اندی که از انقلاب میگذرد، هرگاه نسلهای سوم و چهارم این انقلاب
به دور هم جمع میشوند، موسیقی نسل ما را زمزمه و اجرا میکنند و بار دیگر
تأکید میکنم این موضوع بیانگر آن است که موسیقیهای امروزی نتوانسته
جایگاه ویژه و تأثیرگذار خود را روی این نسلها بگذارد و همچنان آهنگهایی
چون «مرا ببوس، سلطان قلبها، مرغ سحر و...» را اجرا میکنند، آثاری که
بیش از نیم قرن از تولید آن میگذرد.
براین اساس به اعتقاد من یک از کارهایی که میتواند برای نسل فعلی و مردم
عزیز آرامشبخش باشد، شنیدن موسیقیهای بیکلام یا با کلام نسل گذشته و در
واقع نسل ما است، بخصوص تک نوازیهای اساتید گذشته؛ تار جلیل شهناز،
نوازندگی فرهنگ شریف، سه تار استاد عبادی، کمانچه علی اصغر بهاری، نی حسن
کسایی و دیگر بزرگانی که بعید است نظیرشان پیدا شود.
ناگفته نماند علت مانایی و جاودانگی آثار موسیقیدانان دهه ۳۰ تا ۵۰ وحدت و
عشقی بود که در بین آنها شکل گرفت. در گذشته پدید آمدن یک اثر هنری آداب و
اصولی داشت و مجموع ترانهسرا، آهنگساز و خواننده در کنار هم بودند و
همفکری شکل میگرفت، اما امروزه ترانهای نوشته میشود و یک ملودی روی آن
قرار میگیرد و در آخر نمیدانند چه کسی خواننده اثر است. براین اساس حس و
حال یک آهنگ باید با حس و حال خواننده همخوانی داشته باشد. استاد علی
تجویدی هرگاه میخواست آهنگی بسازد با شاعر یا ترانهسرای آهنگ خود هماهنگی
و مشورت میگرفت.
به عنوان مثال استاد تجویدی تعریف میکرد یک روز به بهانه پیک نیک و گردش
به خارج از شهر رفته بود و در آنجا ییلاقهایی قرار داشت و کاروانی به
تازگی از آن مکان عبور کرده بود و جای پای شتران همچنان برجای بود و خاکستر
آتش و زغالی که برپا بود گرم و روشن. در همان حال یک ملودی در دستگاه شور
میسازد و با بیژن ترقی ترانه سرای بزرگ و آزاده ایران در میان میگذارد و
میگوید این ملودی الهام گرفته از این داستان است و بیژن ترقی هم فی
البداهه ترانه «آتشی ز کاروان جدا مانده این نشان ز کاروان بهجا مانده
و...» را میسراید که با صدای بانو دلکش خوانده شده است.
نمونه دیگر استاد پرویز یاحقی حدود ۳۵ سال گذشته در یکی از محافل خصوصی که
نشسته بودیم تعریف میکرد. در یک غروب پاییز و هوای نمناک و بارانی پرویز
یاحقی با بیژن ترقی در یکی از خیابان شهر مسیری را با اتومبیل در حرکت
بودند در همان هنگام یک برگی از درخت جدا میشود و به برفپاککن ماشین
میچسبد و درهمان حال یاحقی ملودی به ذهنش میرسد و زمزمه میکند و بیژن
ترقی هم کاغذ و قلم خود را برمیدارد و شروع به نوشتن ترانه «به رهی دیدم
برگ خزان پژمرده ز بیداد زمان کز شاخه جدا بود...» را میسراید و چنین اثر
زیبایی خلق میشود بنابراین با نگاه به این آثار پی خواهید برد این
ترانهها و ملودیها چه زیبا و با احساس پدید آمدهاند و همچنان جاودانه
هستند. اما تولید آثار موسیقایی امروز غالباً حالت تصنعی پیدا کرده و از یک
اثر عاشقانه هنری دور شده البته میتوان گفت ضرورت زمانه است و بر این
اساس ماندگاری هم نخواهد داشت.
من به شخصه شرایط حال حاضر را روی آوردن به موسیقیهای آرامشبخش میدانم و
در کنار آن امید به فردا. زندهیاد بیژن ترقی در سالهای پایانی عمرش شعر
زیبایی سرود با این مضمون: «غم مخور خورشید اگه رفته توی ابر سیاه، غم مخور
چندی اگه تیره شده چهره ماه، غم مخور سپیدی سحر میاد، شب انتظار ما به سر
میاد، بازم آفتابی میشه، شبا مهتابی میشه، پر ابرها میریزه آسمون آبی
میشه» براین اساس باید بگویم امید را هیچ گاه از دست ندهید و در هر سختی
روزگار امیدوار و پرانرژی ظاهر شویم.